در ادامه مطالب قبل به اینجا می رسیم که اگر ما وجودی در راستای خالقمان داریم و با او در یک طول قرار می گیریم نه در عرض ، قطعاً باید بتوانیم جهان پیرامون مان را هم اینگونه تعریف کنیم و هستی شناسی متناسب با آن را ارائه دهیم. شما اگر تا اینجا پذیرفتید که باید به قلبتان اعتماد کنید و خود را در آغوش نیروی الهی جهان رها سازید ، به ادامه مطلب توجه کنید....
ما طوری بار آمده ایم که معتقدیم به عنوان افراد بشر جدا از محیط مان هستیم. فکر می کنیم نقش مان این است که بر محیط خود سیطره پیدا کنیم و خودمان را به منزله ی موجوداتی در داخل محیط تعرف کنیم.با چنین منطقی ، بر احساس ارتباط و اتصالمان با محیط ، خدشه وارد می سازیم. یعنی بخاطر این احساس جدایی ، ما فاقد نیروی لازم برای جذب آنچه که از محیط مان می خواهیم ، هستیم که در نتیجه ، آن گاه به درک مقام شهود نایل می شویم، آن را به شانس و تصادف نسبت می دهیم. درحالی که رسیدن به این مقام ناشی از عملکرد الهی ماست.
در این بخش می خواهیم به این مقوله بپردازم که وقتی ما در خدایمان حل شویم ، نگاهمان به پیرامون و محیط چه تغییری می کند؟آغاز این نگاه ، با این تفکر همراه است که هستی ما از محیط مان مطلقاً جدا نیست. شما در این تفکر ، باید خود را به عنوان هسته ی مرکزی محیط و نقطه انرژی اصلی بدانید و این تفکر قرار است بین شما و محیط تان یک همبستگی و به نوعی یگانگی را به تصویر بکشد. بگذارید بیشتر توضیح دهم.
شما در یک محیطی در حال رشد و حرکت هستید و نمی توانید خود را بدون آن تصوّر کنید.مانند ستارگان در آسمان که بدون در نظر گرفتن زمینه ی تاریک فضا ، غیر ممکن است و یا نمی توانید بدن خود یا کس دیگر را بدون زمینه ی مقایسه مشاهده نمایید. بنابراین ، شما نمی توانید وجود خود را مستقل از محیط تان توضیح دهید.
تفکرتان را از اینکه شما یک جز جدا از سایر موجودات و جهان پیرامون تان است را به تفکر وجودی در ادامه و گسترش محیط و جهان ببینید و خود را از سایر موجودات جدا ناپذیر بدانید. نتیجه این طرز تفکر آن خواهد بود که تمام پدیده ها را پیرامون تان قسمتی از خود بدانید و بالعکس.محیط دامنه ی توسعه خود شماست، همان طور که شما ادامه ی محیط هستید. شما موجودی متمایز و درعین حال جدایی ناپذیر از محیط خود هستید.
حال این سوال پیش می آید که چگونه می توان در آنِ واحد موجودی متمایز و درعین حال جدایی ناپذیر از محیط خود باشید و این که چرا آموختن شیوه ی آگاهانه و گزینشی در تعیین سرنوشت از چنین اهمیتی برخوردار است؟
ماهیت این جهان فیزیکی در اصل ، ماهیتی موجی است. هر موج انرژی که تشکیل دهنده ی جرم فیزیکی است دارای نقطه ی اوج یا قلّه و نقطه ی حضیض یا دره است.این نقاط اوج و حضیض موج را همیشه می توان به آسانی نقاط جدا و متمایز از هم و در همان حال لازم و ملزوم هم دیگر دانست.
شما وجودی منفردی هستید که درمیان این محیط در فعالیت اید و ممکن است که خود و محیط تان را با اصطلاحات هویتی مستقل و متمایزی توضیح دهید که برای همه ما قابل فهم باشد، ولی باید این را هم به خاطر داشته باشید که نمی توانید خود را از پیرامون خودتان جدا سازید. شما متمایز هستید درست همان گونه که سر از پا متمایز است، ولی به طور قطع و یقین با جهان خارج نیز پیوند دارید، همانگونه که دامنه ی موج با نقطه ی اوج آن پیوسته است.
وقتی به خودمان به عنوان موجوداتی متمایز از محیط نگاه می کنیم، ناگزیر متمایل به اِعمال کنترل بر آن می شویم. این طرز تفکر ما را به عملکردی ویرانگر در هر دو عرصه ی جمعی و فردی می کشاند. لازم است که دیگر همه ی ما خود را به منزله ی بخشی از مجموعه محیط مان بدانیم. در این صورت شاید بتوانیم به تلاش خود برای ضربه زدن و از پا درآوردن همین محیط طبیعی خاتمه دهیم.
ایده ی نگاه به خود به عنوان نیروی اصلی و محرک مرکزی و یک ارگانیسم محیط، ما را بر آن می دارد که حرمت هر چه را که با آن مواجه می شویم نگه داریم. وقتی توانستیم پدیده هایی که ظاهراً نسبت به ما جنبه ی خارجی دارند گرامی بداریم، آن گاه به عوض این بخواهیم محیط خود را تحت کنترل درآوریم ، به فکر ایجادگذارن هم آهنگ با آن خواهیم افتاد. بنابراین ، احساس فقدان چیزی در ما ، به این خاطر است که خودمان را نه در پیوند با آن ، بلکه جدا و دور از آن می بینیم.
این شروع آگاهی یی است که مبنی بر این که می توانید هر چیزی را جذب خود نمایید زیرا هم اکنون به وجهی تفکیک ناپذیر و در تراز انرژی ، پیوسته به آن هستید. وقتی خود را در یک کل می بینید و تمام وجودتان را با در ارتباط بدانید ، هیچ چیز از شما جدانیست و ما پیوسته با آن جهانی هستید که در آن زندگی می کنید. اینجا همان نقطه ایست که درد و رنج افراد در هرکجای جهان شما را می آزارد و خوشحالیشان شادتان می کند و نقطه ایست که شما را با همه چیز همراه می کند و پیوستی لد=ذت بخش برایتان ایجاد می نماید.
شما نه فقط خود را در محیط اطراف تان، بلکه در هر چیز و هرکس دیگر که جزیی از محیط است ، مشاهده خواهید کرد.این ایمان و اعتقاد جدید، دیگر به شما اجازه نخواهد داد که اشیاء را بصورت مجزا و منفک از خود ببینید. در این جا مفهوم جدایی همان انفکاک نقطه ی اوج از حضیض است ولی در عین جدایی ظاهری هم چنان تفکیک ناپذیر باقی خواهد بود، مجزا و در عین حال یک پارچه. شما آن دوگانگی را که مانع کاربرد این نیروی هم بند است به هم جوش خواهید داد. به تدریج به عوض این که به خود به مثابه موجودی جدا در این جهان بنگرید، خویش را بخشی از ارگانیک ، نیروی و انرژی آن خواهید دانست.
اعتقاد عام و مشهوری وجود دارد مبنی بر این که ما به این دنیا می آییم. بنابراین مدام در این فکریم که کی هستیم و از کجا می آییم و همین تفکر، وجود دو جهان متفاوت را تداعی می کند. جوهره ی این اصل یعنی پیوست با محیط ، برای رقم زدن سرنوشت شما این است که جدایی وجود ندارد، درصورتی که فکر ورود به این جهان به عنوان طرحی ترکیبی ، به این معنی است که هستی شما عملاً در خارج آن شکل یافته است.
به همان نحو که درخت آلو رشد می کند و آلو می دهد، شما هم در همین جهان با همان نیرویی که در تمام جنبه های هستی تان وجود دارد رشد می نمایید. شما ثمره ی افعالی هستید که جهان بر پایه ی سطحی از آگاهی انجام می دهد ، همانگونه که موج حاصل فعالیت اقیانوس و آلو ثمره ی مجموعه کارهای درخت است. شعوری که عین شماست ، با همه ی نامریی بودنش ، در مرحله یی از خلقت و تجربه ی زندگی ، خود شماست. در هر شخص دیگر و نیز در همه ی اشیای جهان فیزیکی ما همین شعور جاریست.
معمولاً تصوّر می کنیم که آفرینش به دو حوزه ی روحانی نامریی و جهان فیزیکی مادی تقسیم شده است. هم چنین بر این باوریم که ما ثمره ی یک فعل ترکیبی هستیم و خلقت و رشد و نمو ما در درون این جهان مادی صورت نگرفته ، بلکه پس از خلقت ما را در آن گذاشته اند. البته ، این طرز تفکر ، تصور ناتوانی در ارتباط با عمل آفرینش را تقویت می نمایید. برای این که توامایی و صلاحیت خود را در شرکت در آفرینش به رسمیت بشناسید ، باید این افکار کهنه را پشت سر بگذارید، اما مواظب باشید که این باورها به آسانی دست از شما برنمی دارند. فعل و انفعالات مشروط در سنگ پایه ی وجود شما مستقر شده است.
موقتی موفق شوید خود را به مثابه هستیِ پرورده شده در این جهان در نظر بگیرید، خواهید دید شعور بومی که در تخمه ی شما بود ، نیرویی است که در تمام موجودات جهان وجود دارد. شما و محیطِ آن فرآیند رشد به طور مجزا قابل تصور هستید ، ولی همواره ، به هم پیوسته و مرتبط.
این شعور خلاق به شما این توانایی را می دهد که خود را همچون عروسک خیمه شب بازی که نخ آن توسط نیروهای خارج از شما کنترل می شود ، نپندارید. وقتی باور کردید آنچه خارج از شماست جزء شما نیست و شما بخشی از جریان خلاقه ی زمین نیستید ، آن گاه بذر بیگانگی و خصومت را در وجود خود می کارید. این ذهنیت شما را به سمتی سوق می دهد که غلبه بر محیط را می خواهید و مهنی اش این است که نمی توانیم روی آگاهی خود به این که موجودی هم پیوند با محیز هستیم سرمایه گذاری کنیم. در این مواقع ، نیاز به فتح و غلبه ما را در مقابل و مخالف با جهان قرار می دهد و آغاز فرسایش روز به روز ماست.
ما مخلوق و پرورده ی جهن خود و ثمره ی اراده ی شعور الهی هستیم و هرگز قادر به سست کردن ریشه ی پیوند خود نیستیم. بایدبه جای این که خود را موجودی بیگانه با کاینات در نظر بگیریم، اثر و نشانه یی از آن بدانیم.
چیزی را که ما به عنوان وجود روحانی خود عملاً باید در اندیشه ی خود جاری سازیم این است که خداوند آن وجود نادیده یی است که سبب هستی ماست و مدام در کار رشد و پرورش شما در این جهان است. ذات الهی نیز از جوهره ی فیزیکی شما ، از محیط شما و هر کس و هرچیز دیگر موجود در کاینات جدایی ناپذیر است . چنان چه طور دیگری فکر می کنید، باید گفت که شما بر ناتوانی خود جهت تسلط بر سرنوشت تان و جذب هر چیزی به طرف خود می افزایید.
در نهایت می خواهیم متوجه تفاوت این مفهوم از مفهوم دیگری که بر آن است که ما توسط نیرویی که در خارج از ما قرار داردکنترل می شویم و اینکه از جهانی جدا و مستقل به این جهان وارد شده ایم ، باشید. شما تجسّد آنی آگاهی بین دو ظلمت ابدی نیستید. ذاتی هستید که جاودانه در حال رشد و نمو در این جهان است ؛ جهانی که در آن ، روح و مکاشفه ی آن روح ، برای حواس ، متفاوت به نظر می رسد و در واقع متفاوت هستند ، منتهی در عین حال هم بند و پیوسته اند. شما در آنِ واحد هر دوی این ذات هایید.
ادامه دارد....