در شماره قبلی توضیحاتی
درباره بعد غیرمادی مان برایتان نوشتم و اینکه باید این بعد را بیشتر بشناسیم.
علّت آن هم این است که ، عروج انسان به مقام والای خود ، از طریق همین بعد غیر
مادی امکان پذیر است و این همان نکته ایست که باید روی آن سرمایه گذاری کنیم.
حال
در این شماره می خواهم ، از اینکه چگونه باید به این بخش از وجودمان وارد شویم
برایتان بنویسم. همچنان از کتاب "نه اصل معنوی" از وین دایر کمک می
گیرم والبته بیشتر مطالب برداشت های شخصی ام از یا کتاب است.
برای
ورود به این بخش از وجود مان باید بدانیم که دست یابی به آن یک فرایند کاملاً
اکتسابی است و باید با یادگیری و تمرین به آن دست یافت. اولین قدم برای یاد گیری ، اعتماد کردن به این ویژگی است. یعنی
اعتماد به این بعد غیرمادی. شاید در آغاز ، اعتماد کردن به این شیوه بسیار سخت
باشد.
چراکه ذهن انسان عموماً
از طریق تفسیر و تحلیل داده های حسّی روی مسایل کار می کند. یعنی تمام کوشش فرد در
این است که برای پردازش اطلاعات دریافتی خود ، از شواهد ، منطق و دلایل نظری
استفاده کند. در مقابل ، برای ورود در این بخش باید ابزار تحلیلی دیگری را فرد
بپذیرد و به آن اعتماد کند و آن هم شهود است که جایگاه آن در قلب انسان
است(همانطور که جایگاه منطق ، عقل است).
شیوه
ی قلب که بر ادارکات روحی تمرکز دارد، نوعی بازشناسیِ شهودیِ ارزشِ عشق است. این
نتیجه از راه استدلال به دست نمی آید ، شیوه یی خود به خودی است ، نه نتیجه ی
توافق و تعامل با عقل. دل به عقل درونی تکیه دارد که هم زمان احساس می کند ومی
شناسد ،درحالی که ذهن پیش از نیل به اطمینان به دنبال شواهد علمی است.
قدم
اول برای ورود به بعد روحانی ، اعتماد به آن است.بدون اعتماد کامل ، شناخت معجزات
خویشتن برتر و نیل به شهود امکان پذیر نیست.زندگی روحی ،در خاکِ اطلاعات عقلانی
رشد نمی کند.روحانیت محتاج زمین حاصل خیز احساسات است که بُعد نامریی آن را فراهم می
آورد.اعتماد به فضای قلبی ، امری ضروری برای رشد و نمو یک زندگی سالم روحی است.این
یعنی پرورش متوازن و همدلی میان عقل و دل و برای بسیاری از ما ها ، به معنای پایان
دادن به سیطره ی عقل است. اینجاست که با روش تسلیم و رهاسازی خود در آغوش قدرت بعد
روحی میتوان اعتماد را شکوفا کرد و جای شک و تردید را گرفت.
بی
اعتمادی به بعد روحی در زندگی افراد خیلی زود نمایان می شود. این بی اعتمادی ،
حاصل نگاه آن ها به منبع روح هست.بگذارید در همینجا از دو نظریه غالب در این حوزه
برایتان بنویسم:
نظریه اول:
این
افراد نگاه مکانیمی به عالم دارند.هر پدیده ای را ساخته شده توسط یک صانع و مدیر
می دانند و اسامی مختلفی به آن می دهند.این گروه این مدیر و صانع را خدا می نامند.
در اصل این افراد جهان را به مانند یک کشوری تلقی می کنند که دارای پادشاهی است و
آن پادشاه خداوند نام دارد و ما همه رعایای تحت فرمان او هستیم. به تمام این رعایا
به عنوان مخلوقاتی نگاه می شود که با داغ گناه که بخشی از سرنوشت شان است روبه رو
هستند و بنابراین غیز قابل اعتمادند(بخصوص نگاه مسحیت غرب ).
این نظریه موجب می شود که بسیاری از مردم احساس بیگانگی کنند و راه جدایی از خداوند را در پیش گیرند. طبق این نظریه ، ماهیت ما با خداوند ، متفاوت است و نمی تواند به یک سازگاری مشترک برسد. شما با این نگاه نمی توانید برای خلق و جذب یک زندگی سرشار از نعمات ، خود را با ماهیت قدرت و نیروی کائنات (که همان خداوند است) سازگارسازید در حالی که این نیرو خارج از شما قرار داشته باشد. در این نگاه خداوند به کنترل و اداره جهان مشغول است و مخلوقات مستقل از او ، صرفا به گذار مشغول اند و تحت سلطه ی او شناخته می شوند.
نظریه دوم:
در این نگاه ، خداوند شعوری عالم گیر است.او در وجود همه چیز جریان دارد و الهام بخش جهان برای خودنمایی و گسترش است. یعنی همه چیز وجود خود را از او دارد و او نیز در لحظه در نهاد همه چیز قرار دارد. در این نظریه ، خداوند به همه چیز عشق می ورزد. انسان ها هم از جنبه ای از خدا و بنابراین پیک های ربوبیت اند.
در این نگاه ما از خالقمان مستقل نیستیم و در آن واحد او را متجلی می نمایم.با این نگاه ، منیّت و خود پسندی دیگر معنایی ندارد. وقتی ما خداوند را به عنوان وجودی نامریی ، عاشق و قدرتی که در دل هر چیز هست ، بشناسیم ، به خود اجازه می دهیم که بگویم خداوند بخش مطمئن نهاد ماست.
فکر ما ، ذهن ما ، عقلانیت اطراف ما شاید مارا به گمراهی بکشاند ولی سرشت ما به طرز حیرت آوری جسم و ذهن ما را به پیش می راند. حال با اعتماد به این روند روحی ، گام به گام خود را به سرچشمه اصلی نزدیک و نزدیک تر می کنم و هر قدم که از بعد غیر مادی دور می شویم و به این بخش از وجود مان قدرت و امکان بروز و تجلی می دهیم ، می توانیم به منشا اصلی وجودیمان برسیم.
حتما در اطرافتان یا حتی در خودتان دیده اید، گاهی احساس نیاز شدید به ساماندهی اوضاع پیدا می کنید.همه چیز برای تان مشوش و سیاه جلوه می کندو خود را می بازید. این یکی از نشانه های نگاه غلط شما به این نیروی درونیتان است. زمانی که شما خود را در این بعد رها کرده باشید و تسلیم روح خود باشد ، همان روحی که غرق در نهاد الهی خود است ، به تغییرات و دگرگونی های بی پایان عالم خوش آمد می گویید و اجازه می دهید از طریق این زندگی ، جنبه ی خدایی تان جاری و جلوه گر شود.
خود را موجودی آگاه در نظر بگیرید که به اراده و خواست خداوند جلوه یافته اید، درست همان گونه که موج جزیی از اقیانوس است ،شما نیز از درون آن برمی خیزید. این ادارکی عمیقاً لطیف است. شما مانند لیوانی هستید که از اقیانوسی پر شده است. باید به این راز نهفته در درونتان اعتماد کنید.شما می خواهید این راز نهفته در ناخودآگاه هود را به ضمیر خود آگاه تان وارد کنید و با آمن به دنیا بنگرید. قطعاً اینکار لازم به تأمل بیشتر است. پس به خود فرصت دهید تا به درک درونی از این ماجرا برسید.
شما برای نیاز دارید به اعتماد به این ضمیر در درونتان و آن هم تنها از طریق دلی آگاه ، قابل دسترسی است.شما با ورود به آن تمام آنچه باید بدانید را دریافت می کنید به شرط آنکه ظرفیت درونی لازم برای دریافت آن ها را بوجو آورده باشید.امّا ظرافت کار آنجاست که چنانچه فاقد اعتمادی که به منزله ادامه حضور خداوند است باشید، توانایی دریافت خواسته ی خود یا حتی شناخت آن را نخواهید داشت.
پیام این است که خداوند دردرون و بیرون هر موجودی هست و جهانی وجود دارد که تابع دنیای زمانی و مکانی نیست. ما اکنون بخشی از آن جهان غیر قابل رویت هستیم و از آنجا که این جهان روحانی نامحدود است، بنابراین فقط در درون شما نیست ، بلکه خود شماست.
حال باید در پی راهی برای تجلّی هرچه بیشتر این روحانیت در وجودمان باشیم. شاید موثر ترین را برای کسب این اطمینان از حقیقت وجودیمان و اعتماد به آن ، بهره گیری از نیروی دعا باشد. البته نباید برگردیم به نگاه اول آن افرادی که در دعا هم به خداوند به عنوان یک ماشین عظیم خرید و فروش ، در آسمان ها می نگرند و انتظار دارند با او به معامله بنشینند. نه بلکه باید دعا را در ذاتش تا حد برقراریارتباط با خداوند ارتقا دهیم و آن را چون نَفَسی بدانیم که به درون می کشیم یعنی تا این اندازه به خود نزدیک احساس اش کنیم.
آنچه باید از دعا انتظار داشته باشیم ، زیستن توأمان با خداوند است . نه جدایی و نه غیبت ، صاف و ساده حضور این نیرو در ضمیر مان. بیرون از وجود خود به دنبال خوشبختی گشتن ، دوباره این اعتقاد را در ما قوت می بخشد که موجودی کامل نیستیم و دعا را به حالت استدعا از یک ارباب(خدا)بر زبان می آوریم و ثمره ی آن هم این است که بجای شناخت بعد روحانی خود و افزایش ظرفیت وجودی آن ، به طالبانی صرف از عنایات و الطاف خداوندی تبدیل می شویم.
دعا برای ما و در نگاه مطرح شده ما ، تجلّی وجود حقیقی ما و ارتباط لاینفک آن با منبع جهان هستی است. آنچه ما آن را دعای اصیل می نامیم این است که از خداوند بخواهیم ، اراده و خواستش را از درون من بیان کند.چشم داشتن به اجابت این دعا همانا آرزوی خیر و صلاح و بالاترین فیوضات ، برای نوع بشر است.
اعتماد و امید خود را بجای این که در ورّاجی های ثابت و مستمر از دست بدهید ، در راه ارتباط با خداوند به کار بندید. تجربه ی دعا را جایگزین افکار مربوط به تجارب دیگرتان کنید. ذکر دعا در این شکل ، پاک کردن ضمیرتان از پرگویی های منیّت است تا به جای آن سبزه ی آرزو هایتن و آن چه آرزوی شما را دارد روییده شود. این نیرو شما را به تمام جهان متصل می کند چرا که به منبع اصلی جهان وصل شده اید.همان چیزی که شما را در مرکز جهان قرار می دهد. حالا بهشت انتخابی است که ما باید انجام دهیم نه جایی که باید پیدایش کنیم.پس اعتماد به این بعد روحانی نقطه آغاز همه این مسیر است و رابط اصلی آن دعاست. عقل و استدلال گامی از شناخت است اما تمام آن نیست. اینجا حرف قلب و شهود در میان است...
بگذارید ثمره ی این اعتماد و راهکار های تثبیت این بعد درونیمان را به شماره بعدی این مطلب واگذاریم.
ادامه دارد......